نشان جام جم و آب خضر می طلبی
ز شیشه حلبی جوی و باده عنبی
چه شد ز کوی تو گر یک دو روز ماندم دور
لدیک روحی و قلبی الیک منقلبی
اگر چه پایه قدرت فراز کیوان است
بترس ماه من از ناله های نیم شبی
شب فراق ز خون خوردن منت چه خبر
بدین صفت که تو سرمست باده طوبی
گذشت صبح وصال و رسید شام فراق
فعاد همی و حزنی و زاد لی تعبی
چو فوت شد ادب بزم وصل از من مست
ز جور هجر تو دیدم سزای بی ادبی
به شیخ شهر مگو جامیا حکایت عشق
مجوی از عجمی فهم نکته عربی