جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۴

گشاد گنج جواهر به بوستان ژاله

به فرش سرو و سمن شد گهرفشان ژاله

گسست سبحه روحانیان که سوی زمین

فتد چو مهره تسبیح از آسمان ژاله

میان شاخ و شکوفه خوش اجتماعی بود

که سنگ تفرقه انداخت در میان ژاله

گرفت بچه طوطی همه بساط چمن

چو طوطی فلک انداخت بیضه سان ژاله

دراز کرد در اوصاف گل زبان سوسن

ز غیرتش گره افکند بر زبان ژاله

گهر ز بحر شود زاده عکس آن بنگر

چو سیلها کند از هر طرف روان ژاله

چو عاشقی که زند سنگریزه بر معشوق

به باغ شاهد گل را کند نشان ژاله

دکان شیشه گر است از حباب آب شمر

که سنگ می فکند سوی آن دکان ژاله

چو بوته ایست سرخ لاله کش هر دم

پی گداز نهد سیم در دهان ژاله

کلام مدعی و جامی آن زمان که شود

در امتحان گهر رشته بیان ژاله

بود دو قطره نازل شده ز فیض سحاب

که گردد این به مثل در ناب و آن ژاله