آن دهان کژ کرد و از تَسخر بخواند
مر محمّد را دهانش کژ بماند
باز آمد کای محمّد عفو کن
ای ترا الطاف و علمِ مِن لَدُن
من ترا افسوس میکردم ز جَهل
من بُدم افسوس را منسوب و اَهل
چون خدا خواهد که پردهٔ کس درد
میلش اندر طعنهٔ پاکان برد
ور خدا خواهد که پوشد عیبِ کس
کم زند در عیبِ معیوبان نفس
چون خدا خواهد کهمان یاری کند
میل ما را جانبِ زاری کند
ای خنک چشمی که آن گریانِ اوست
وی همایون دل که آن بریان اوست
آخر هر گریه آخِر خندهایست
مردِ آخر بین، مبارک بندهایست
هر کجا آبِ روان سبزه بود
هر کجا اشکی روان رحمت شود
باش چون دولابِ نالان چشمتَر
تا ز صحنِ جانت بَر روید خَضَر
اشک خواهی رحم کن بر اشکْبار
رحم خواهی بر ضعیفان رحمْ آر