جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۶

تو در پرده نهان ای کعبه جان

ز شوقت عالمی رو در بیابان

تو گنجی و درین معموره هر دم

به جست و جوی تو صد خانه ویران

نه غنچه ست این که از شرم جمالت

کشیده روی خود گل در گریبان

رسیدی بر سرم در پاکشان زلف

به راهت عمر من آمد به پایان

ز گلزار مرادم بشکفد گل

چو گردد غنچه تنگ تو خندان

شوی درمان هر دردی که گویند

چو من گفتن نمی یارم چه درمان

کشیدی دست باز از قتل جامی

ازین نیکی چرا گشتی پشیمان