جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۱

به دیده ای که ز راه تو خار و خس چینم

دریغم آید اگر در گل و سمن بینم

اگر چه دنیی و عقبی کنند بر من عرض

من آستان تو بر هر دو کون بگزینم

من و دعای تو همواره این بود کارم

من و هوای تو پیوسته این بود دینم

مگو به طرف چمن شو نظاره کن در گل

چو مرغ باغ نه من عاشق ریاحینم

مرا ز باغ چه آید ز گل چه بگشاید

چو شوق روی تو آشفته ساخت چندینم

به یک تبسم شیرین ازان لب نمکین

هزار شور فکندی به جان شیرینم

چه پرسیم چه کسی این همه تغافل چیست

سگ تو جامی شوریده حال مسکینم