جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۴

هر صبح خروشی ز دل تنگ برآریم

فریاد ز مرغان شبآهنگ برآریم

ساقی گل ما را بزن از جام می آبی

تا روزنه نام و در ننگ برآریم

مستی و خموشی نسزد مطرب ما کو

تا شور و فغانی ز نی و چنگ برآریم

ما آینه طلعت یاریم نشاید

کز همدمی تیره دلان زنگ برآریم

فرهادوشانیم که گر قیمت لعلت

صد گوهر کانی بود از سنگ برآریم

چون صلح کنان بر صف یاران فکنی تیر

ما بر سر پیکان تو صد جنگ برآریم

جامی سوی میخانه کش این جامه ازرق

باشد که به آب می گلرنگ برآریم