جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۲

به ناخن سینه خود می خراشم

ز دل جز حرف عشقت می تراشم

بسی گمنام تر بودم ز ذره

بدینسان مهر رویت ساخت فاشم

نباشد عیش من جز یاد آن روی

ببین ای پندگو حسن معاشم

دو عالم گفتی ارزد ژنده فقر

چنین ارزان منه نرخ قماشم

ز دیده کرده ام پر دامن از در

بیا تا در قدم های تو پاشم

فتد در ساکنان سدره هر صبح

خروش از ناله های دل خراشم

مرا گفتی سگ من باش جامی

سگ تو گر نباشم پس چه باشم