جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۵

چه گویم کز غمت چون می طپد دل

چو صید غرقه در خون می طپد دل

ز روی لطف دستی بر دلم نه

ببین کز دست تو چون می طپد دل

ز مرغی کافتد اندر دام صیاد

مرا در زلفت افزون می طپد دل

چو آن ماهی که بیرون افتد از آب

ز بزم وصل بیرون می طپد دل

گر از یک جانب آمد عشق چون است

که لیلی را چو مجنون می طپد دل

نخستین جنبش آمد جنبش عشق

حریفان را نه اکنون می طپد دل

پی تسکین جامی بوسه ای بخش

که امروزش دگرگون می طپد دل