جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۹

مهر جمالش از دل دیوانه کی شود

سودای شمع از سر پروانه کی شود

این دل که رخنه شد از غم نه جای اوست

شبها ز سدره ساکن ویرانه کی شود

شد سوی گشت آن مه و من بر سر رهش

در انتظار تا طرف خانه کی شود

آنجا که می به یاد لب او کنند نوش

بی های و هوی و نعره مستانه کی شود

در باده گر نه چاشنیی باشد از لبش

پیمان زهد در سر پیمانه کی شود

دل را خیال می نکشد جز به خال او

او مرغ زیرک است به هر دانه کی شود

جامی اگر شمایل لیلی نبیندش

مجنون صفت به عاشقی افسانه کی شود