جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۶

مرا به کوی تو خواهم که خانه‌ای باشد

ز بهر آمدن آنجا بهانه‌ای باشد

گذاشتم دل صد پاره را به خاک درت

که پیش تیر تو از من نشانه‌ای باشد

۳

من آن نیم که عنان گیریت توانم کرد

مرادم از تو همین تازیانه‌ای باشد

چه بیم ز آتش دوزخ که گفت واعظ شهر

که آن ز شعله شوقت زبانه‌ای باشد

ز خوبی تو به هرجا حکایتی گفتند

حدیث یوسف مصری فسانه‌ای باشد

۶

مپوش عارض و خال از دل رمیده من

که مرغ زنده به آبی و دانه‌ای باشد

سگی‌ست جامی و جایش همیشه خاک درت

نه آن سگی که به هر آستانه‌ای باشد