جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۹

هر آه جگرسوز که از سینه برآید

دودی ست کزو بوی کباب جگر آید

نزدیک به مردن رسم از بس که طپد دل

چون شکل تو از دور مرا در نظر آید

من بنده روی تو که هر بار که بینم

در چشم من از بار دگر خوب تر آید

از خون جگر رهگذر دیده ببندم

زان روزنه گر غیر خیال تو درآید

بگذر به سرم عمر کسی تا فکنم سر

در پای تو زان پیش که عمرم به سر آید

پیوسته دعای تو کنم چون کنم این ست

کاری که به دست من درویش برآید

جز ناله مکن کار دگر جامی ازین پس

باشد که ز صد ناله یکی کارگر آید