جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۰

آن قوم که احرام سر کوی تو بستند

تا سر ننهادند به راهت ننشستند

هر چند که هرگز می و میخانه ندیدند

همواره ز شوق لب میگون تو مستند

خوش حال شهیدان فراق تو که باری

رفتند و ازین داغ جگرسوز برستند

زینسان که تو را دوست گرفتند محبان

ترسم که ازین پس به خداییت پرستند

منبرشکنان را چه ترقی شود از وعظ

زینسان که فرود آمده در پایه پستند

از دام علایق به غم عشق توان جست

خوشوقت کسانی که ازین دام بجستند

چون جام تنک بود دل نازک جامی

کز سنگ ستم سیمبرانش بشکستند