جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳

صبا ز چشم من آن خاک پا دریغ نداشت

چو دید اهل نظر توتیا دریغ نداشت

بناز بر همه خوبان که هیچ نکته حسن

ازین شمایل موزون خدا دریغ نداشت

۳

بهای وصل تو دل عقل و صبر و دین همه داد

چو بود مایل کالا بها دریغ نداشت

شدم نشانه به عشق بتان و غمزه تو

ازین نشانه خدنگ جفا دریغ نداشت

فدای بوی خوشت باد جان که پیرهنت

ز باد و باد ز گل گل ز ما دریغ نداشت

۶

مگیر سایه ز من ای که سر به سر لطفی

که شاه سایه لطف از گدا دریغ نداشت

ز دست جامی اگر چند خدمتی ناید

به وقت های اجابت دعا دریغ نداشت