رحمی بده خدایا آن سنگدل جوان را
یا طاقتی و صبری این پیر ناتوان را
بختم جوان و عقلم پیر است لیک عشقش
آورده زیر فرمان هم پیر و هم جوان را
۳
گر زرد شد گیاهی در خشکسال هجران
پژمردگی مبادا آن تازه ارغوان را
خون می رود ز چشمم آن بخت کو که بینم
سروی نشسته بر لب این چشمه روان را
زاهد به کنج محراب آورده روی طاعت
عاشق گرفته قبله آن طاق ابروان را
۶
محمل مبند امروز ای ساربان جانان
کز آب چشم ما شد ره بسته کاروان را
جامی ز عشق خوبان گر گفت توبه کردم
این نکته بشنو از من زنهار مشنو آن را