تا بر ورق گل زدی از مشک رقمها
در وصف تو بشکست سر جمله قلمها
هرگز دل من بیتو جدا از المی نیست
ای قاعده لطف تو تسکین المها
در لشکر عشق تو اسیران همه گردند
وز آتش دلهاست در آن گرد علمها
نوعی دگر آمد ز کرم هر ستم تو
با خستهدلان میکنی انواع کرمها
زین پیش غم جمله بتان بر دل من بود
آزاد شدم با غم تو از همه غمها
تیغ ستمت گونه ز خون دگران یافت
بر عاشق خود تا کی ازینگونه ستمها
صاحبنظران روی نهادند به جامی
زان روز که در راه تو شد خاک قدمها