شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۲۰

آورده‌اند که چون شیطان لعین مغضوب شد و از درجه‌ى اعتبار انحراف نمود و به درکات شقاوت رفت، در هر باب فکر کرده به هر قسم حیله فریب دادن آدم را براى خود دست آویز می‌خواست، بعد از تفکر بسیار، اسباب ساز و هوى بخاطرش رسید بسیار شاد شد و با خود گفت: بیشتر انسان را از این راه مى‌توان فریب داد.

دیگر باره متفکر شد، مست کننده را بخاطر آورد، مثل شراب و غیره، باز بسیار خوشحال گردید.

و دیگر در فکر افعال زنان بود و مکر و کید آنها بخاطرش رسید، از این جهت شوق تمام بهم رسانید، زیرا نگاه گوشه‌ى چشم زنان و عشوه و نازشان در نظرش بسیار جلوه گرفت، از شدت خوشى ناگاه برجست و به چرخ آمد و با خود گفت که اکنون کار تمام است!.

پس اى موش! تو خود میگویى که صوفیه اهل تحقیقند، و اهل تحقیق دنیا را به زنان تشبیه کرده‌اند، زیرا که هر ساعت خود را به رنگى و بویى و عشوه‌اى ساخته و مردم را فریب داده و آنها بى‌توبه و انابت از دنیاى فانى بیرون روند.

پس آنکس که خود را از اهل حقیقت شمارد، باید دورى از آلایش دنیا و خوردن نفس اماره و هوى نماید، زیرا نفس شیطانى و جلوه‌هاى رنگین و عشوه‌هاى شیرین دنیا فریب، هر ساعتى به طریقى و لحظه‌اى بطورى مردم را از راه بدر می‌برد که ندانند و نفهمند.

پس آنکس که تواند خود را از اهل تحقیق شمارد باید خود را از فریب دادن دنیا محفوظ نگاهدارد و سالک مسلک پارسایان گردد و به نور معرفت و حقیقت شناس باشد، و الا اى موش! کسى که خر مهره را نشناسد دعوى جوهر شناسى کند لا شک این دلیل بر جهل و حماقت است.

دیگر گربه گفت:

اى موش! از تو سؤال می‌کنم جواب مرا به راستى بگو.

موش گفت:

اى شهریار! شما طالب علم و من مرد درویش و گوشه نشین، از این سؤال کردن شما را چه حاصل؟ زیرا بنده اینقدر علم نخوانده‌ام، چگونه جواب دهم؟!.

گربه گفت:

اى موش! در میان علماء جماعتى باشند که به محض اینکه حدیثى و آیتى دانستند در بازار و مدرسه و مسجد و هر جا که با مردم میرسند بحث کج می‌کنند و حرفهاى باطل می‌گویند، اما در میان مردم دانا این طریق پسندیده و مقبول نمی‌باشد بلکه اهل سلسله چون به جنس خود می‌رسند کمال مهربانى کنند، خصوصاً طلاب علم بعد از آنکه دیگرى داخل در صحبت داشتن شد، تفتیش این معنى می‌کنند که کدام‌ کتاب خوانده‌اى؟ و یا کدام باب خوانده‌اى، آنگاه اگر خواهند که آزمودن درک و قابلیت او کنند از آن کتاب از وى می‌پرسند.

مثلا اگر تو چیزى از آن خبر نداشته باشى و من از تو بپرسم جاى مساله و تعجب خواهد بود، اما چون قبل از این گفتى که من در تصوف مهارت تمام دارم لهذا بنده می‌خواهم بدانم که اگر تو در بحث قیل و قال تصوف دلیل و برهانى که ربطى باو داشته باشد چیزى دارید تصدیق قول تو نمایم و اگر نه تو را با؟؟؟ گرفتار سازم تا دیگر در تصوف لاف و گزاف بی‌جا نزنى و رد علماى دین مبین نکنى! و خر مهره بجاى در شاهوار در بازار صرافان روشندل جلوه ندهى و بشرط اینکه در مکر و حیله در بندى و در جاده‌ى انصاف درآئى و دیده و دل را بگشائى و از روى عقل و درک و شعور تدبیر و تفکر متوجه گفتار من شوى و از هر جا که حرفى داشته باشى بگوئى و در جائیکه بدانى سخن من راست و درست است از روى اخلاص تصدیق کنى و بحث کج و عناد فرو گذارى تا حق از باطن و باطل از حق ظاهر و آشکار گردد و دیگر آنچه از تو بپرسم بمکر و حیله و بحث جواب ندهى و دم نزنى تا که شاید باطن شرع انور عاقبت تو را دستگیرى کند، نه اینکه مثل عمل قاضى غزنوى که او را بواسطه‌ى بد نهادى و سوء نیت با کنیز تاجر؟ خدایتعالى بدست حسین میمندى گرفتار ساخت.

موش گفت:

اى شهریار مقدمه‌ى او چونست بیان فرما!.

گربه گفت: