فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹

دانی که چیست دولت، روی امام دیدن

در کوی او گدائی، بر خسروی گزیدن

گاهی به حضرت او، راز نهفته گفتن

گاه از لب شریفش اسرار دین شنیدن

گاهی جهاد کردن، با دشمنان ملت

سرهای ناکسان را، در مقدمش بریدن

مهرش به دل نهفتن، رازش به کس نگفتن

تا بعد از آن بنقشی در دست و خود گزیدن

رو چاره‏ای بیندیش، ای فیض در فراقش

جان‏ها رسد به لب‏ها، تا ما به او رسیدن