گرچه افتاد ز هجرش گرهی در کارم
همچنان چشم کرم از کرمش میدارم
میکشم بار چه کوه غم هجران امروز
تا که فردا دهد آن شه به بر خود بارم
به صد امید نهادیم در این بادیه پای
ای دلیل ره گمگشته فرو مگذارم
پاسبان حرم دل شدهام در همه شب
تا در این پرده جز اندیشهٔ او نگذارم
دیدهٔ بخت به افسانهٔ او شد در خواب
کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارم
فیض از حافظ شیراز گرفت این ابیات
«در غم هجر تو میخوانم و خون میبارم»