فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

خداوندا مرا برهان ز دنیا و شر و شورش

به فضل خود نجاتم ده ز کنج آن دل کورش

بده توفیق حکم و حکمت و اخلاص در طاعت

لقای صاحب الامر و تمتع بردن از نورش‏

امید وصل او دارد مرا در بند این نشأه

وگرنه زین جهان بیزارم و مکر و شر و شورش

همین خواهم که در پایش سر از دشمن بیندازم

خداوندا بده دستی که مرد افکن بود زورش

به نور مهدی هادی دل و جانم منور کن

که بس تاریک می‏بینم جهان بی‏پرتو نورش‏

اگر شوق وصال او نباشد در خیال من

ز تلخِ سفره دنیا بشویم دست از شورش

امامی سیدی مولای سوی فیض خود بنگر

سلیمان با همه حشمت نظرها بود با مورش