فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

ای خرم از نوید قدومت بهار عمر

پژمرد در مفارقتت لاله‏‌زار عمر

این یک دو دم که دولت دیدار ممکن است

دریاب کار ما که نه پیداست کار عمر

گیریم عمر خویش ز سر در زمان تو

روز فراق را که نهد در شمار عمر

از دیده گر سرشک چو باران رود رواست

کاندر غمت چو برق بشد روزکار عمر

بگذشت بی امام زمان روزگار ما

بر بی‏سعادتی است همانا مدار عمر

بگذشت دور آل نبی همچو نوبهار

گویی به خواب بود مرا روزگار عمر

پیش از وجود ما بگذشتند اهل بیت

بیچاره فیض هیچ ندید از گذار عمر