فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

به علم و سیف و نسب کس به یار ما نرسد

تو را در این سخن انکار کار ما نرسد

اگرچه پادشهان در جهان بسی بودند

کسی به علم و به نصرت به یار ما نرسد

به حسن خلق و وفاداری و جهانگیری

کسی به راهبر حق‏گزار ما نرسد

هزار نقش برآید ز کلک صنع و یکی

به دل‏پذیری نقش نگار ما نرسد

هزار نقد به بازار کائنات آرند

یکی به سکه صاحب عیار ما نرسد

ز ابتدای زمان تا به انتهای جهان

کسی به پادشه کامکار ما نرسد

ولی دریغ که شد از نظر چنان پنهان

که بوی او به هوای دیار ما نرسد

دلا ز طعنه منکر مرنج و واثق باش

که بد به خاطر امیدوار ما نرسد

چنان بزی که جناب امام را ای فیض

غبار خاطری از رهگذار ما نرسد