فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

کس نیست که او منتظر وصل شما نیست

جان نیست که آن خاک ره آل عبا نیست

حق معرفت مهر شما در دل ما کاشت

این شدت شوق و شعف از جانب ما نیست

کس نیست که آن قدر شما را نشناسد

در هیچ سری نیست که سِرّی ز خدا نیست

دل تیره شد از ظلمت شبهای فراقت

بازآی که بی‏مهر رخت نور و ضیا نیست

بازآ که نمانده است ز اسلام مگر نام

در روی زمین بی تو به جز جور و جفا نیست‏

در هجر تو گر فیض بمیرد چه توان کرد

با هیچ دلاور سپر تیر قضا نیست

در صومعه و خانقه و خلوت و مسجد

جائی نتوان یافت که دستی به دعا نیست