همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۳۸

گفتی که سرشکت ز چه معنی خون شد

خون نیست ولی با تو بگویم چون شد

در دیده من خیال رخسار تو بود

اشکم چو گذر کرد بر او گلگون شد