همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱

چو بالای تو گر سروی میان بوستانستی

از آن سرو سهی بستان بهشت جاودانستی

ز وصف یک سر مویت شدی عاجز بیان من

به جای هر سر مویی مرا گر صد زبانستی

همی‌خواهم که او با من کند یاری چو جان با تن

جهان ما را جنانستیگر او ما را چنانستی

به روی عالم‌آرایش که گر خاک کف پایش

سرم را دست می‌دادی به جان هم رایگانستی