همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم

بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم

به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم

ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشم

به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم

به آرزوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم

به مجمعی که در آیند شاهدان دو عالم

نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم

حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم

جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم

می بهشت ننوشم ز جام و ساغر رضوان

مرا به باده چه حاجت چو مست بوی تو باشم