همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

چون قامت تو سروی در بوستان نروید

چون عارض تو یک گل در گلستان نروید

گر باد بوی زلفت گرد چمن برآرد

یک برگ گل ز شاخی بی بوی جان نروید

تا وصف چشم مستت گویند پیش نرگس

از خاک تیره سوسن بی صد زبان نروید

گل گر دهان گشاید بی باد رویت او را

رخساره لعل نبود گر در دهان نروید

بر هر زمین که افتد عکسی ز چهره تو

جز لاله برنیاید جز ارغوان نروید

در خاک گر بمالم رخسار زرد خود را

زان خاک تا قیامت جز زعفران نروید

ز اشکم گیه بروید از اقامت تو یک شب

بر جویبار چشمم سرو روان نروید

از جویبار وصلت یک گل نچیده‌ام من

گویی ندید چشمم یا در جهان نروید