اگر نگار من از رخ نقاب بگشاید
به حسن خویش جهان سر به سر بیاراید
جمال خود به نقاب از نظر همیپوشد
به سمع او برسانید، کاین نمیباید
از آفریدن شاهد غرض همین بودهست
که از مشاهده صاحب دلی بیآساید
به آستین و به دامان شکر کشند آنجا
که پسته را به سخن یا به خنده بگشاید
لبش به خون دلم تشنه است و من خشنود
از آن که خون منش در نظر همیآید
ولی گر آب حیات است خون من به مثل
دریغ باشد کاو لب بدان بیالاید