کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۳

گر گم شوی از خود خبر یار بیابی

چون یافتی آن گم‌شده بسیار بیابی

با موسی دیدار طلب وعده همین بود

گر محو شوی دولت دیدار بیابی

چون سر به گریبان بری و غیر نبینی

در خرف نگو جوی که زنار بیابی

گم شد سر و دستار تو از زحمت اغیار

گر بار بیابی سر و دستار بیابی

دل جانب دلدار چنان دار که از دل

هر بار که جونی بر دلدار بیابی

گر طالب دردی که ز سوز نفس او

ناجسته علاج دل بیمار بیابی

آن عاشق دلسوخته امروز کمال است

کز گفته او گرمی عطار بیابی