کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۲

ز من مپرس که از عاشقان زار کی

ازو بپرس که معشوق و غمگسار کی

دلا به زلف پریشان بار بار بگوی

که بیقرار توام من تو بیقرار کی

شکسته حالی و افتادگی چه می بینی

نگاه کن که شب و روز در کنار کی

ز پیش چشم گذر می کنی سراندازان

بدین شمایل خوش سرو جویبار کی

ربود دل خط و زلفت به نقشه های غریب

غریب نقش و نگارا بگو نگار کی

چه سود کوشش من نیست از نو چون کششی

همه جهان به نو پارند تا تو بار کی

کمال اگر نگزینی ترنج غبغب بار

نپرسمت به خدا کز خیار زار کی