گفتم شکرست آن به دهان گفت ترا چه
گفتم چه نمکهاست در آن گفت ترا چه
گفتم دهن تنگ را در لب خاموش
لطفیست که گفتن نتوان گفت ترا چه
گفتم به خوشی گر لب شیرین تر جانست
قد نیز روانست روان گفت ترا چه
گفتم که تو جانی و بیدوستر از جان
هم جانی و هم شوخ جهان گفت ترا چه
گفتم رخ تو برگ گلست آمده بیرون
خالت خوش و خط خوشتر از آن گفت ترا چه
گفتم چه کمندافکن و دلبند فتادست
آن گیسوی در پایکشان گفت ترا چه
گفتم ز ملاحت همه چیزت به کمال است
خندان شد و افسونکنان گفت ترا چه