کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۵

ای کاش رفتمی چو صبا در حریم تو

تا زنده گشتمی نفسی از نسیم تو

از تو امید قطع کنم این روا بود

ما را امیدهاست به لطف عمیم تو

گر بگذری نو از سر عهد قدیم ما

ز ما نگذریم از سر عهد قدیم تو

ای آنکه منع می کنی از عاشقی مرا

فریاد از این طبیعت نا مستقیم تو

ما را به صحبت خود اگر راه نمی دهی

باری رقیب کیست که باشد ندیم تو

آیا چگونه بر کند در غم فراق

پرورده در وصال به ناز و نعیم تو

مغرور عشوه شده باز ای کمال

او از سلامت نر و طبع سلیم تو