کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۹

خبری یافتم از یار مپرسید ز من

تا نیارید بر من خبر دار و رسن

خبر دار و رسن رابت منصور بود

خبر رایت و منصور بود قلب شکن

خبری یافته ام از گل و از باد بهار

خبر من برسانید به مرغان چمن

خبر مرغ چمن باغ و گلستان باشد

خبر باغ و گلستان چه کند دفع حزن

خبری یافتم از نکهت پیراهن دوست

به خطا چند دوید از پی آهوی ختن

خبر نکهت جانان چه بود مژده جان

مژده جان چه بود صحبت عقل و دل و تن

خبری یافتم ای جوهری از معدن لعل

تو چرا میروی از بهر عقیقی به یمن

خبر معدن لعل آن لب شیرین باشد

لب شیرین ببرد تلخی غمها ز دهن

خبری یافتم از دولت وصلت بنوی

تو کجا میروی از بهر اویسی بقرن

خبر وصل بتی مژد: آن دوست کمال

ختم شد نه آن روی بوجه احسن