کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۲

تا رفتی از برم شده ام زار و ناتوان

بازآ که دل شود ز وصال تو شادمان

از در درا ز لطف که میباشدم همی

را مهر رخ تو در دل و نام تو بر زبان

تا دور گشتی از بر من أی انیس دل

از درد اشتیاق ز دل می کشم فغان

نا مهربانی از تو نبود انتظار من

با من ز راه لطف و کرم باش مهربان

بر گو که بی تو ای مه بی مهر چونکنم

با این دلی که با غم هجر است توأمان

راز دلم نهفته بود گرچه گفته اند

اسرار هر کسی بود از چهره اش عیان

پاینده است و زنده هر آنکس که چون کمال

از شعر تر ورا اثراتی ست جاودان