کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۹

برخ قدر گل و گلزار بشکن

سخن گو قند را بازار بشکن

اگر خواهی شکسته مشک در چین

ز زلف عنبرین یک تار بشکن

بمژگان چون بگیری نیزه بازی

سنان در سینه انگار بشکن

شکست من دلت گر میکند خوش

بروزی خاطرم صد بار بشکن

شگفت ای باغبان اطراف گلزار

قفس بر عندلیب زار بشکن

نظر هم غیرتم آید بدان سرو

به چشم نرگس ای گل خار بشکن

برویش سجده کن ناموس بگذار

مسلمان شو بت پندار بشکن

بزن سر بر در میخانه صوفی

دماغ عقل دعویدار بشکن

کمال این توبه صد جا شکسته

به بادش ده چو زلف یار بشکن