من ترک زهد کرده و رندی گزیدهام
خاشاک راه داده و گوهر خریدهام
تا کردهام ز منزل هستی سفر گزین
نارفته نیمگام به مقصد رسیدهام
نقش جمال دوست که خورشید عکس اوست
هر صبحدم در آینه جام دیدهام
امشب به یاد لعل لب او علیالدوام
تا روز باده خوردهام و نقل چیدهام
می نوش و تکیه بر کرم عام کن که من
دوش این سخن ز هاتف غیبی شنیدهام
گر ز آنکه باره چاشنی وصل میدهد
باری به من که شربت هجران چشیدهام
از بیم زاهدان که نگیرند بر کمال
پوشیده خرقه بر می و دم درکشیدهام