کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۵

ما از شراب و شاهد صد بار توبه کردیم

آن توبه ها شکستیم چون با تو باده خوردیم

ساقی بریز دردی بر درد ما کز آن لب

هم تشنگان دردیم هم خستگان دردیم

مائیم و گشت کویت رقصانه و باده نوشان

زین شیوه بر نگردیم تا بی خبر نگردیم

تا چند بر تو خواندن طامات زهد و تقوی

طومار زلف بگشا تا نه در نوردیم

هر کس چو باد از آن کو برخاستند و رفتند

ما خاکیان بر آن در بنشسته همچو گردیم

داریم سرخ روئی از اشک های رنگین

چون شمع اگر چه گربان با چهره های زردیم

هر فرد را کمالی باشد به قدره همت

ما را کمال این بس کز هر دو کون فردیم