کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۶

عمریست کز دیار تو محروم مانده ایم

وز شوق نامهای تو سطری نخوانده ایم

تا دامنت بدست ارادت گرفته ایم

دامن ز هر چه غیر تو باشد نشانده ایم

در حیرتم که بینو چرا مرده نیستم

در خجلتم که بینو چرا زنده مانده ایم

از بهر گرد سم سمند تو هر دمی

گلگون اشک در عقبشه تند رانده ایم

بیزارم از وجود خود و ماجرای تو

این با کمال ساده درون باز مانده ایم