کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۴

سر بر در توأم بنگر سربلندیم

ای من سگ تو عفو کن این خود پسندیم

گر هندوی دو چشم تو برکش ز غمزه تیغ

من آن نیم که از تو برد تیغ هندیم

خوش گفت زلف با لب جانبخش تو شبی

خ ونیه تونی چرا من افتاده بندیم

گفتی بپرسش تو چو آیم چه آورم

رحمی بیار بر من و بر مستمندیم

خیز ای طبیب مرهم و درمان زیان مکن

کاین درد اوست داغ کند سودمندیم

از من ببست چشم به هنگام و ناز و گفت

هاروت گو با و ببین چشم بندیم

در لطف طبع سعدی شیرازی ای کمال

باور نمی کنند که گونی خجندیم