کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۱

نیست کس را به حسن روی تو قیل

چه توان گفت روشن است دلیل

با لیت چشم را مضایقه چیست

م ت کی دیده به نقل بخیل

می کشد سر ز خاک پای تو زلف

راست است این سخن که کل طویل

دل سنگین تو به جانب مهر

نکند با هزار جر ثقیل

غم تو خوردم آنگهی کشتی

خوبها پیش خورد کرد فتیل

دین و دنیا فشاند بر تو کمال

که همین داشت از کثیر و قلیل