کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۸

گر به مسجد نروم قبله من روی تو بس

بعد ازین گوشه محراب من ابروی تو بس

عذر خواهان گناهان شبان روزی من

غم روی تو و آشفتگی موی تو بس

روز محشر که بیارد همه کس دستاویز

من سودا زده را حلقه گیسوی تو بس

حور عین گر نگشاید در فردوس مرا

هوس روی تو و خاک سر کوی تو بس

ور شرابش ندهد ساقی رضوان بهشت

سر خوش نرگس جادوی را بوی تو بس

باغیانا نروم دیدن باغ نو که شد

دیده را با قدش از سرو لب جوی تو بس

نیست حاجت که کشی تیغ به آزار کمال

که به خون ریختنش غمزة جادوی تو بس