کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۴

آرزو برده ام که چشم تو باز

کشدم گه به عشره گاه به ناز

ما خریدیم اگر فروشد دوست

نیم نازی بصد هزار نیاز

گر کشی خوان وصل لب بگشای

که نخست از نمک کنند آغاز

سر ما زیر پا فکن جان نیز

هرچه گفتیم بر زمین انداز

گفتم از زلفت از چه دورم؟ گفت:

زان که رفتی به فکر دور و دراز

در شکر ریز فکر خویش کمال

قند هر یک سخن مکرر ساز

تا بیابد به چاشنی گیری

شکر از مصر و سعدی از شیراز