دلی دارم ز چشمت ناتوانتر
وجودی از دهانت بینشانتر
چو اشکم در کنار ای در سیراب
اگر آنی شپی باری روانتر
رقیبت مهربانیها نماید
ولی از ما نباشد مهربانتر
به مهرت گر بسنجم ذرهای را
هنوز آن ذرهام آید گرانتر
میانت گوییا رازیست غیبی
که از سره ضمیر آمد نهانتر
دل از چشم تو خود بودی چنان مست
چو کردی یک نظر گشت آنچنان تر
میفشان از کمال ای بیوفا دست
کزو عاشق نیابی جانفشانتر