کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۵

چشم تو که داشت خواب بسیار

لب داشت به او شراب بسیار

آن غمزه که مست از این شراب است

از جگرم کباب بسیار

هرگز نشود دو چشم تو سیر

از ناز پر و عتاب بسیار

بی عشق قبه را چه سودست

با دانش کم کتاب بسیار

گر کشتن عاشقان ثواب است

تو بافتة ثواب بسیار

تا پای ببوسمش به رفتن

ای عمر مکن شتاب بسیار

پیش دو رخ تو سیب سیمین

شیرین شد از آفتاب بسیار

از دوری عارض و لبت رفتن

از چشم کمال آب بسیار