کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۴

چراغ عمر ندارد فروغ بی رخ پار

کراس زهره که بیند طلوع انور یار

حدیث عشق مگو جز به رند باده پرست

که اهل زهد ندانند سر این اسرار

از علم زهد گذر دست از آن بیر و بشوی

که سر حجاب را تست مخامه خود دستار

تو گر ز مستی و هستی ز حمله بیخبری

بنوش جام می عشق تا شوی هشیار هزار

بروی دوست نه تنها من و تو حیرانیم

بلیل مستند اندر این گلزار

ز کوی عشق مرو سوی کعبه اسلام اضام

که هیچ کار نیاید ز صورت دیوار

اگر کمال بسوزد ز عشق نقصان نیست

به سوختن نرود زر سرخ را مقدار