کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۸

هرگز ز زلف خویان بوی وفا نباید

گر تو شنیدی این بو باری مرا نیاید

مشتاق پای بوسم زآن بر سرم نباتی

منعم ز بیم خواهش پیش گدا نیاید

دی گفته ای به تحفه آرید سر بر این د

عاشق به سر بیابه آنجا اما به پا نیاید

پیش تو بهر نام است آمده شد رقیبان

دور از خدا، به کعبه بهر خدا نباید

گر خرمیم و خندان از عمر نشریم آن

روزی که از تو ما را درد و بلا نباید

عاشق نخواست دنی از دوست بلکه عقبی

حرص و لئیم طبعی از پادشاه نیاید

نطع کمال خوشتر از فرش پادشاهان

کز پوریای رندان بوی ریا نیاید