چو شاه طوس در ملک خراسان
ز سوز زهر شد حال پریشان
داد پر اضطراب و چشم گریان
زبان حال میفرمود نالان
الهییا الهی من غریبم
به غربت بیپرستار و طبیبم
تو هستی با خبر ای حی بیچون
ز احوال من و این قلب پر خون
الهی الامان از جور مامون
دم مردن به غربت چون کنم چون
الهی یا الهی من غریبم
به غربت بیپرستار و طبیبم
دلم بهر وطن در اضطرابست
ز زهر جانگزا قلب کبابست
به بالینم اجل اندر شتابست
به غربت کوکب بختم به خوابست
الهی یا الهی من غریبم
به غربت بیپرستار و طبیبم
مرا کرد از وطن مامون خونخوار
به شهر طوس بییار و هوادار
به وقت مردن از بیداد اشرار
مرا نبود انیس و مونس ویار
الهی یا الهی من غریبم
به غربت بیپرستار و طبیبم
چه کردم من مگر غیر از هدایت
که شد زخم درونم بینهایت
ندارم چون کسی بهر حمایت
ز مامون میکنم با تو شکایت
الهی یا الهی من غریبم
به غربت بیپرستار و طبیبم
خدایا جز تو من یاری ندارم
در این کشور مددکاری ندارم
به غیر از چشم خونباری ندارم
غم بسیار و غمخواری ندارم
الهی یا الهی من غریبم
به غرب بیپرستار و طبیبم
بخشت بیکسی باشد سر من
به خاک طوس مانده پیکر من
نباشد وقت مردن بر سر من
تقی نور دو چشمان تر من
الهی یا الهی من غریبم
به غربت بیپرستار و طبیبم
ندارم قاصدی تا از خراسان
فرستم در وطن با چشم گریان
بگوید با تقی که ای مونس جان
سر قبرم بیا با آه و افغان
الهی یا الهی من غریبم
به غربت بیپرستار و طبیبم
صبا سوی مدینه رو ز یاری
به معصومه بگو با آه و زاری
که بنما در عزابم اشکباری
خبر از حالم ای خواهر نداری
الهی یا الهی من غریبم
به غربت بیپرستار و طبیبم
کسی نبود کند برپا عزابم
زند بر سینه و سر از برایم
ببندد در غریبی چشمهایم
سوی قبله کشد از مهر پایم
الهی یا الهی من غریبم
به غربت بیپرستار و طبیبم
دریغ از راه دور و عمر کوتاه
به بالینم اجل آمد به ناگاه
چو (صامت) چشم گریان با غم و آه
برای دوستانم مانده در راه
الهی یا الهی من غریبم
به غربت بیپرستار و طبیبم