صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۲۹ - زبان حال حضرت زینب(ع)

ای سردور از بدن روزی تو سامان داشتی

جا به دوش مصطفی با لعل خندان داشتی

خضر را رهبر تو بودی جانب عین الحیات

خود چرا در وقت مردن کام عطشان داشتی

هرگز از یادم نخواهد رفت کاندر کربلا

العطش گفتی به زیر تیغ تا جان داشتی

او فتاد آخر به دست اهرمن انگشترت

ای سلیمانی که عالم زیر فرمان داشتی

روی اطفال یتیمت گشت از سیلی سیاه

با همه احسان که در حق یتیمان داشتی

گر نبردند از تنت آن کهنه پیراهن چرا

روی خاک کربلا پس جسم عریان داشتی

کج نمودی از تنت آن کهنه پیراهن چرا

روی خاک کربلا پس جسم عریان داشتی

کج نمودی گردن خود در بر دشمن چرا

تابه دور خود زنان مو پریشان داشتی

ای برادر خواهر زارت بسر معجر نداشت

ورنه دیدم بی‌کفن تن در بیابان داشتی

شمر را دیدی به خونت تشنه بود ای تشنه لب

باز چشم آب از ین نامسلمان داشتی

حرمت مهمان‌نوازی خولیا اینسان نبود

راس مهمان در تنور خویش پنهان داشتی

(صامتا) تا خود جزایت چیست در روز جزا

کامبش اندر این مصیبت چشم گریان داشتی