صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۶ - در شکایت از سپهر و گریز به مصیبت

حسد چرخ نگر رونق دین بر شکند

جبهه انور زیبای پیمبر شکند

تیغ خون ریز دهد در کف بن ملجم دون

نزد محراب دعا تارک حیدر شکند

بسر تخت خلافت بنشاند بوبکر

پهلوی فاطمه را از لگد و درشکند

زهر در کام حسن ریزد و تار و ز جزا

ز غمش غلغله بر طارم اخضر فکند

کشی آل نبی غرق کند دریم خون

لنگررونق ایجاد ز صرصر شکند

دست عباس علی را کند از تیغ جدا

در جنان پشت علی ساقی کوثر شکند

داغ اکبر بنهد بر دلا لیلای حزین

تیر پران به گلوی علی اصغر فکند

پا کند بزم عروسی ز برای قاسم

پس از آن قلب عروس از غم شوهر شکند

چون حسین را سر زین به زمین اندازد

سینه‌اش از لگد شمر ستمگر شکند

فکند در صف میدان تن نازک بدنان

وانگه از سم ستوران همه یکسر شکند

محشر آنست که (صامت) به سحرگاه جزا

ز غم شاه شهیدان صف محشر شکند