دلم دائم ز هجرت خویش را بیمار میخواهد
ز تیغ بیدریغت سینه را افکار میخواهد
نمیخواهم که داغ عارضت از آب و تاب افتد
بلی بلبل همیشه رونق گلزار میخواهد
چه تاثیری بود بیاشک در آه سحر گاهی
که لشکر موسم جنگ و هنر سردار میخواهد
کسی کز بهر کفر و دین به ما ایراد میگیرد
بگو این گفتگوهاآدم بیکار میخواهد
ز بس از دوستان رنجیده قلب زودرنج من
که دیگر راه و رسم یاری از اغیار میخواهد
به محض ادعا کی حق شناسی میشود ثابت
هر آن کس را که گفتاری بود کردار میخواهد
اگر (صامت) وصال یار خود را آرزو داری
بود ممکن ولیکن زحمت بسیار میخواهد