غمت آن روز که جا در دل ویرانم کرد
سیر از سیر و صفای گل و بستانم کرد
گرچه زُنار پرستی همه کفر است ولیک
زلفِ زُناروَشَت خوب مسلمانم کرد
۳
چه بلایی به سر زلف تو خفته است که باز
یاد آن طره طرار پریشانم کرد
این همه غنچه داغی که ز دل سر زده است
خندهها بود که دل بر سر سامانم کرد
اینم از مرحمتت بس ز پی رد و قبول
که سر خوان بلا عشق تو مهمانم کرد
۶
دل بریدم ز تو، امّا چه کنم با لبِ تو
که ز حقِّ نمکِ خویش، پشیمانم کرد
لطف جانان به من و بار گرانش (صامت)
فرق این بود که پیش از همه قربانم کرد